سَبُّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْاَعْلی پ.ن:برداشتی آزاد از سوره قارعه هو المحبوب با یه روح لطیف و حساس مثل یه قاصدک روی این کره ی خاکی چرخ میزنم عاشق زندگی ام به پروانه ها چشمک میزنم برای پرنده ها دست تکون میدم به خورشید سلام میکنم از باد که روی صورتم سر میخوره تشکر میکنم وقتی به جیرجیرکا شب بخیر میگم... حواسم هست که ستاره ها بهم چشمک میزنن! میدونم که پیچک ِ کنار پنجره گاهی تو اتاقم سرک میکشه اما به روش نمیارم. برای بچه گربه هایی که مادر ندارن غصه میخورم برای جوجه ها اسم میذارم و باهاشون حرف میزنم برای قاصدک وقتی که درد و دل کردم، فوتش میکنم به غرغرهای یاکریم گوش میکنم باغچه رو دلداری میدم با ابرها گریه میکنم از دیدن رنگین کمون ذوق میکنم از خوشکلی شمعدونی تعریف میکنم گلهای قالیچه ی اتاقمو ناز میکنم یه وقتایی با حیاط قهر میکنم... پنجره رو میبندمو دعواش میکنم! شبهای مهتابی تا صبح با ماه شب نشینی میکنم. این منَ م دختری از جنس قاصدک... . . مهسا نوشت:این سادگی ها رو دوست دارم
خدایا!
برای رسیدن به تو پرواز لازم نیست!
"بنده" بودن کافیست...
اگر همچون پروانه در باغ "بندگی" پر بزنم...
روی گل "تقوا" بنشینم...
دور گلستان "ایمان" بچرخم...
روی تمام گلهای "خلوص نیت" بنشینم تا پر و بال دل َ م گَرد "اخلاص" بگیرد!
آنقدر در هوای "نیکی" پر بزنم تا بالهایم رنگ "تو" شود...
قاصدک "گناه" را فوت نکنم و مراقب لحظه هایم باشم...
حواسم باشد نیلوفرهای "دنیا طلبی" به پر و بالم نپیچد...
مراقب شاخه های خشک "جهل" باشم...
علف های هرز "وسوسه" را از دلم بِکَنم...
به بهانه ی خستگی و درماندگی از باغ "بندگی" بیرون نزنم...
روی درخت "توکل" لانه کنم و همه چیز را به "خودت" بسپارم...
اما...
می دانی که من "انسانَ م"...
پر از نادانی و جهل!
پر از خطا و اشتباه!
خدایا! گفتن لازم نیست...
می دانی که گاهی به بهانه ی ترس از باران "تنهایی"، چتر "معصیت" دست گرفتم:(
از دروغ و نیرنگ شیطان به "امتحانت" شک کردم و سهولت گناه را گردن گرفتم...
گاهی حرفهایت را میخوانم...
گفته بودی اگر آن روز هولناک را تصور کنم...
روزی که مردم مثل ملخ هر سو پراکنده می شوند...
و کوهها مثل پشم حلاجی شده ، متلاشی می شوند...
آن روز فقط من می مانم و "اعمالَ م"...
می دانم اگر در آن روز اعمالم در "میزان ِ" تو وزنی داشته باشد...
در "بهشت"؛ آسایش و زندگانی خوش خواهم داشت...
اما اگر اعمالم بی قدر و کم وزن باشد جایگاهم قعر "جهنم" است...
گفته بودی "هاویه"!
همان آتش سوزاننده و گدازنده...
خدایا!می ترسم...
حال که می اندیشم ، برای روز حساب چیزی در توشه ندارم:(
نمیدانم لحظه ای دیگر هستم یا نه!
امید که برای جبران، زودْ دیر نشود...
تو که از رگ کردن به من نزدیکتری...
مراقبم باش!
مچیلی نوشت:اُفوِّضُ أمری إلَی الله إنّ الله بصیرٌ بالعباد
.
.
من یه دخترم
Design By : Pichak |