باورم نمی شد در عرض یک هفته پاییز به باغمان رسیده بود!
برگهای درخت زردآلو همانند میوه هایش که تابستان خورده بودیم *زرد* شده بود
سرم را چرخاندم و به جوی آب نگاه کردم ، رنگش پریده بود و آب نداشت
چگونه بدون شنیدن *دوستت دارم*های آب زندگی می کرد؟
درختان انگور چه سر به زیر و خسته بودند
گل ختمی دیگر گل نداشت
ژربراها(گل مهسا خانوم) خاکستری شده بودند
جنگل کوچکمان آنقدر خلوت شده بود که باغ همسایه به راحتی دیده می شد
بغضم گرفت
خواستم باغ اشکهایم را نبیند سرم را بالا گرفتم
چشمم به آسمان افتاد
آسمان تغییری نکرده بود
هنوز آبی بود
دوباره به باغ نگاه کردم ، اشکهایم را که روی گونه هایم ریخته بود پاک کردم
چقدر رنگ زرد به زردآلو میآمد
فکر می کنم جوی آب هم بعد از این همه سر و صدا کمی به سکوت احتیاج دارد
درختان انگور هم خسته از انگور چینی باید کمی بخوابند
گلهای ختمی و ژربرا تبدیل به تخم شده اند باید آنها را جمع کنم برای بهار
باغمان با دیدن باغ همسایه تا آمدن بهار احساس دلتنگی نمی کند
پاییز هم می تواند دوست داشتنی باشد
خدا چقدر حواسش به همه چیز هست
حتی به باغ ما...
Design By : Pichak |