دنیای نارنجی ِ من اتاقی دارد با کف پوش سکوت دیوارهایی به رنگ آرامش که ساعتی با صدای سکون به آن آویخته شده قلمی دارد سرشار از جوهر عشق و کاغذی پر از سفیدی و من لبریز از کلمه که بنشینم روی صندلی ِ احساس ، پشت میز تنهایی... تا بنویسم کلمه هایی که طاقتشان طاق شده کلمه هایی از جنس فریاد ، از جنس دل... قلم بی اختیار نقش میکند آنها را اما کلمات همه چیز را بر هم می زنند کف پوش اتاق جِر جِر میکند... دیوارها ترک می خورد... تیک تاک ِ ساعت حواس ِ زمان را پرت می کند کاغذ پُر از تیرگی می شود... پر از رنگ ِ سیاه ِ دل تنگی دنیای نارنجی ِ من بر باد می رود و مثل همیشه رویا می ماند ... مچیلی نوشت: مهسا خانوم از خواب بیدار شو دنیای تو همین جاست سیاه و تیره ...
Design By : Pichak |