هو الرئوف این همه راه رو کوبیدم رفتم تهران!رسیدم فرهنگسرای خاوران... سوت و کور و خلوت... یهو یه قیافه آشنا دیدم ... ازم پرسید شما اسمت چیه؟! گفتم:مهسا! همه گفتن :اِ مهسا تویی؟!:) بعد یکی یکی خودشونو معرفی کردن " هیجان انگیز ترین قسمتش همین بود " :) مهندس از راه رسید!همش به این فکر میکرد که چرا اتوبان امام علی رو تو نقشه بروز نکردن! بعد رفتیم سراغ عکسها... ... ... بعد از حرفهای آقای سروری یه هدیــــــه گرفتیم که حسابی جا خوردم،از طرف عمو کیمیای ناب بود... همه رفتن خونه هاشون... منم با کلی خاطره برگشتم شهر با صفای خودمون... پ.ن:با تشکر از زحمات خانم موسوی و مهندس فخری... مچیلی نوشت:هدیه خیلی چیز خوبیه :دی
Design By : Pichak |